چارلی چاپلین میگوید: وقتی زندگی 100 دليل برای گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل برای خنديدن به اون نشون بده
To fall in love
عاشق شدن
ادامه مطلب
سپنتارسم هواداری ما شیدایی و شوریدگیست. گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا |
چارلی چاپلین میگوید: وقتی زندگی 100 دليل برای گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل برای خنديدن به اون نشون بده ادامه مطلب عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد‘اگرمن جای او بودم !! ادامه مطلب روشهاي كنترل اضطراب جوانان
اضطراب به خودي خود بد نيست و حتي وجود آن براي زندگي لازم است. انسان بدون اضطراب، انسان بيخيال و شايد بيتفاوت خواهدبود. اضطراب زماني مشكل محسوب ميشود كه روند زندگي را با دشواري همراه سازد و در فعاليتهاي انسان مانع ايجاد كند. اضطراب زياد موجب كاهش عملكرد ميشود و در اين حالت بايد با آن مقابله كرد. ادامه مطلب خشمتان را سرکوب نکنید
|
تأثیر عبادت در پیشگیری و درمان اختلالات روانی |
عباداتی مانند نماز ، روزه ، زكات و حج كه دین اسلام بر پیروان خود واجب كرده است موجب می شود كه فرد به سوی رفتار بهتر و برتر و رشد و ارتقای نفس و اجتناب از رفتار زشت و انحرافی وغیر انسانی گرایش پیدا كند . یكی از عباداتی كه در این زمینه بیشتر مورد توجه قرار گرفته است نماز می باشد .
کمان ابرو
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
وفای عشق
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع